باز گیتی روشن آمد از جمال عسگری
باز گیتى روشن آمد از جمال عسگرى
ماه گردون شد خجل پیش هلال عسگرى
موكب اجلال او چون شد پدید از گرد راه
محور آمد هر جلالى در جلال عسگرى
هادى دین مى برد دست دعا پیش خدا
صفحات: 1· 2
باز گیتى روشن آمد از جمال عسگرى
ماه گردون شد خجل پیش هلال عسگرى
موكب اجلال او چون شد پدید از گرد راه
محور آمد هر جلالى در جلال عسگرى
هادى دین مى برد دست دعا پیش خدا
صفحات: 1· 2
باز گیتى روشن آمد از جمال عسگرى
ماه گردون شد خجل پیش هلال عسگرى
موكب اجلال او چون شد پدید از گرد راه
محور آمد هر جلالى در جلال عسگرى
هادى دین مى برد دست دعا پیش خدا
صفحات: 1· 2
عصر یک جمعه غمگین دلم گفت: ای کاش
حافظ خسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوز هم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به شیراز نرسید است…..
ای دائم به جهان منتظر منتظری
گیری از مردم دانا ز ظهورش خبری
روز و شب ذکر زبان تو بود یا مهدی
در فراغش غم دل داری و اشک بصری
فرض کن حضرت مهدی به تو ظاهر گردد
بر در خانه و یا بر در کوی و گذری
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی
باطنت هست پسندیده صاحب نظری؟
دیده ای هست تو را قابل دیدار امام
میتوانی تو به خورشید جمالش نگری؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟
پول بی شبهه وسالم زهمه دارائیت
دارای آنقدر که یک هدیه برایش بخری
گر بپرسد ثمرت چیست تو از طول حیات
داری از بهر ارائه سند مختصری ؟
ور بپرسد عملت چیست ز بگذ شتن عمر
در عملکرد تو باشد عمل معتبری ؟
برده ای نان و غذا بهره مساکین یک شب
یا تو داری ز یتیمان و فقیران خبری ؟
در پی امر به معروف ونهی از منکر
بوده ای بهر محبان ولایت سپری؟
هیچ گه داشته ای بهر ظهور حضرت
ناله نیمه شب و ذکر دعای سحری
آن جنان هست که افسرده و غمگین نشوی
گر بگیرد سمت تو بدهد بر دگری؟
داری آمادگی آن که اگر حضرت خواست
از سر مال جهان بهر خدا در گذری؟
واقفی از عمل خویش تو بیش از دگران
می توان گفت تو را شیعه اثنی عشری؟
گر از این جمله که گفتم همه را دارایی
خوش به حال تو که خود ساخته و منتظری
ور از این گفته تو را هست قصوری بیگی
توبه کن بلکه ز محبوب بیابی اثری
شاید آن روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبر ی از دل پر درد گل یاس نداشت
باید این طور نوشت: چه شقایق باشد
چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست
تا نیاید مهدی زندگی دشوار است
اللهم عجل لولیک الفرج
باز صدای نوحه جانان از این وادی به گوش میرسد و ناقوس جانها به لرزه می افتد آنگاه که با بالا رفتن دستهای حسینیان اشکهای زینب فرو می ریزد .
این چه سریست در کالبد هستی که با نام حسین و ناله بر مظلومیتش، تمام گناهان بخشوده می شود .
پایتخت نشینان دیار شور و شعور حسینی در سرزمینی کوچک با دلی بزرگ به بلندای بیرق حسین همنوا با ناله آسمان و زمین، دوشادوش هم، نوای یالثارات الحسین سر می دهند و یا حسین گویان دل در گرو یار دارند .
حسینیه اعظم زنجان این روزها شور و نوایی دارد وصف ناپذیر
یوسف زهرا بیا که حسینیان چشم براه دم مسیحاییت به سوگ حسین نشسته اند
بیا وداغ زینب را در غم از دست دادن برادر التیام بخش
آستان ملکوتی حسینیه اعظم زنجان، میعادگاه خیل عاشقان ابا عبدالله، امسال نیز با قبول نذورات عاشقانش جلوه ای دیگر از ارادت و اخلاص را به نمایش خواهد گذاشت و چه شیرین است آن زمان که کودک بیمار دیروز با پای برهنه سر بر آستانش میگذارد تا شکر گزار شفای تنش، نذری قربانی کند و چه شیرین تر است آن زمان که مادری به رسم شکر گزاری از معبود و شفای فرزندش، خادم همیشگی اهل بیتش می شود.
عزاداران ابا عبدالله الحسین ظهری دیگر از غم و اندوه را به نظاره نشسته اند و وا اسَفا گویان در میان دسته عظیم حسینیه واگویه های خود را با حسین و معبودش نجوا می کنند
آیا آزاده ای هست تا مرا یاری کند؟
کجاست آزادمرد دشت نینوا که ببیند آوای بلندش در طنین فریاد عزادارانش به گوش میرسد؟
حسینیان …
محرم با همه شور و نوایش آمد …………….
هر که دارد هوس کربُ بلا بسم ا….
به دشت کربلا، جمعی پریشان ماند و من ماندم
فراز نیزهها، آوای قرآن ماند و من ماندم
من غارتزده خسته، ز هر سو راه من بسته
ز یاران خیمهها خالی، بیابان ماند و من ماندم
به گوش من طنینافکن، صدای اکبر و قاسم
که دائم اشکریزانم، به دامان ماند و من ماندم
دلم خون شد خداوندا، از این اشک عزاداران
به دنبال پدر یک طفل گریان ماند و من ماندم
به خاک و خون دو بازوی بلند و پرچم و مَشکی
میان شعلهها یک فوج عطشان ماند و من ماندم
ز تیری بسته شد راه گلوی تشنهلب اصغر
رباب از این جفای خصم، حیران ماند و من ماندم
ز طوفان بلا گلهای سرخ من همه پرپر
از این طوفان مرا یک سرو عریان ماند و من ماندم
بههم پیوست جوشان چشمههای خون و دریا شد
از این طوفان هایل موج و طوفان ماند و من ماندم
نمانده طاقتم دیگر که بینم قتلگاهش را
برفت و این دل بیتاب و سوزان ماند و من ماندم
کوله بارت بربند!شاید این چند سحر فرصت آخر باشد!که به مقصد برسیم بشناسیم خداوبفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم.می شود آسان رفت می شود کاری کرد که رضا باشد او.ای سبکبال در این راه شگرف در دعای سحرت در مناجات خدایی شدنت هرگز از یاد نبر من جا مانده بسی محتاجم.
سه گل بشکفته با عطر گل یاس خوشا ریزم به پاشان در و الماس
یکی شاهد یکی عابد یکی عشق حسین و همرهش سجاد وعباس