دنیا را از بالا ببینیم
خوب تر که نگاه کنی می توانی جوانه های سبز کم رنگ را ببینی که دارند به زور غلاف خشک و قهوه ای خود را می شکافند تا بیایند و روی شاخه ها بنشینند و با وزش اولین نسیم نوروزی به افتخار خودشان دست بزنند.
دقت که کنی ، می بینی زمین هر چه دانه های سیاه در پاییز و زمستان خورده ، کم کم سبز بالا می آورد و جان تازه می گیرد. به پرنده ها که نگاه کنی ، می بینی لانه های زیر باران مانده ی خود را از نو می سازند تا بتوانند پرهای روی تن خود را پف دهند و روی تخم هایی بنشینند که قرار است بچه هایشان باشند. آسمان را که نگاه کنی ، آبی تر شده، گونه ی خورشید گل انداخته، صدای رودخانه مردانه تر شده ، خلاصه انگار همه دارند عوض می شوند.همه دارند رو به جلو ، رو به بالا عوض می شوند. از دنیا و هر چه در او هست که بگذریم ، من می مانم و تو؛ تو می مانی و من؛ حالا به خودمان نگاه کنیم ببینیم چه کار می کنیم. چه کار می خواهیم بکنیم . بهار دارد می آید . نه سبز تر از گذشته، نه آبی تر از قبل بی گونه ای که گل انداخته باشد، بی آن که لانه ای را ساخته باشیم، نشسته ایم و داریم هر روز را هر روز دوره می کنیم و آخر هر روز می رسیم به اول همان روز قبل. این دایره ی تکراری را آن قدر دوره کرده ایم که هر روزش را از حفظیم. آهسته، تکراری؛ بی منظره، بی افق، بی مقصد؛ از کجا افتادیم در این دور زدن ر ا نه تو یادت هست نه من ، انگار که ما دچار عادت شده ایم ….
اگر ما هم بخشی از این خلقت هستیم ، حتماً راهی وجود دارد که نشان بدهیم رو به جلو و رو به بالا شده ایم. راهی هست که بگوییم امروز روز دیگری است که دیروز نبود.مرد و زن فرق ندارد، می توانیم مرد تر ، مردانه باشیم . می توانیم از جا بلند شویم و بالاتر برویم. شاید بتوانیم آن قدر بالا برویم که ازآن بالا دنیایی بهتر را ببینیم یا لااقل دنیا را بهتر ببینیم.
خوب تر که نگاه کنیم می توانیم جوانه های سبز کم رنگ را ببینی که دارند به زور غلاف خشک و قهوه ای خود را می شکافند تا بیایند و روی شاخه ها بنشینند و با وزش اولین نسیم نوروزی به افتخار خودشان دست بزنند. دقت که کنی ، می بینی زمین هر چه دانه های سیاه در پاییز و زمستان خورده ، کم کم سبز بالا می آورد و جان تازه می گیرد. به پرنده ها که نگاه کنی ، می بینی لانه های زیر باران مانده ی خود را از نو می سازند تا بتوانند پرهای روی تن خود را پف دهند و روی تخم هایی بنشینند که قرار است بچه هایشان باشند. آسمان را که نگاه کنی ، آبی تر شده، گونه ی خورشید گل انداخته، صدای رودخانه مردانه تر شده ، خلاصه انگار همه دارند عوض می شوند.همه دارند رو به جلو ، رو به بالا عوض می شوند. از دنیا و هر چه در او هست که بگذریم ، من می مانم و تو؛ تو می مانی و من؛ حالا به خودمان نگاه کنیم ببینیم چه کار می کنیم. چه کار می خواهیم بکنیم . بهار دارد می آید . نه سبز تر از گذشته، نه آبی تر از قبل بی گونه ای که گل انداخته باشد، بی آن که لانه ای را ساخته باشیم، نشسته ایم و داریم هر روز را هر روز دوره می کنیم و آخر هر روز می رسیم به اول همان روز قبل. این دایره ی تکراری را آن قدر دوره کرده ایم که هر روزش را از حفظیم. آهسته، تکراری؛ بی منظره، بی افق، بی مقصد؛ از کجا افتادیم در این دور زدن ر ا نه تو یادت هست نه من ، انگار که ما دچار عادت شده ایم ….
اگر ما هم بخشی از این خلقت هستیم ، حتماً راهی وجود دارد که نشان بدهیم رو به جلو و رو به بالا شده ایم. راهی هست که بگوییم امروز روز دیگری است که دیروز نبود.مرد و زن فرق ندارد، می توانیم مرد تر ، مردانه باشیم . می توانیم از جا بلند شویم و بالاتر برویم. شاید بتوانیم آن قدر بالا برویم که ازآن بالا دنیایی بهتر را ببینیم یا لااقل دنیا را بهتر ببینیم.